loading...
CEC
بازدید : 8 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

فصل دوم: ديدگاه‏ها در مالكيت موقت (زمانى)

در اين فصل ضمن دو گفتار به بيان ديدگاه‏هاى مخالفين و موافقين مالكيت موقت (زمانى) و نقد و بررسى آنها پرداخته مى‏شود.

 

گفتار اول: ديدگاه‏هاى مخالفين مالكيت زمانى

آنچه در اين گفتار خواهد آمد، بررسى «دوام ملكيت‏» است. برخى مخالفين مالكيت زمانى، موقت‏بودن ملكيت را ثبوتا غيرممكن مى‏دانند و شمارى از آنان اثباتا.

 

1- عدم امكان ثبوتى

حقوقدانان «دايمى بودن‏» رابه عنوان يكى از صفات ملكيت مطرح كرده‏اند; (59) گرچه بعضى از آنان اين صفت را در زمره عناصر آورده و بررسى كرده‏اند. (60) برخى تنها به ذكر اوصاف مالكيت پرداخته و «دوام‏» را در رديف آنها آورده‏اند، بى‏آنكه دليلى بر لزوم اعتبار آن اقامه كنند. (61) عده‏اى ديگر تنها با اين عنوان كه «طبيعت ملكيت اقتضاى دوام دارد» مساله را مسلم دانسته‏اند (62) و بعضى افزون بر اين ادعا، ادله‏اى بر عدم جواز زمان‏دار بودن ملكيت آورده‏اند. (63)

دكتر سنهورى مى‏گويد: «مدت‏» وصفى است كه به تمامى حقوق شخصى و حقوق عينى يكسان ملحق مى‏گردد، منشا حق هر چه باشد. بنابراين، حق منفعت از هر چه ناشى شده باشد، به «مدت‏» مقرون مى‏گردد كه نهايت آن، مرگ [آدمى] است. پس از آن آورده است: تنها يك حق عينى وجود دارد كه نمى‏توان آن را به «مدت‏» مقرون ساخت و آن، «حق ملكيت‏» است كه طبيعت آن اقتضاى دايمى بودن را دارد. (64)

در يكى از نوشته‏هاى حقوقى به نقل از بعضى حقوقدانان غربى، عدم امكان زمان‏دار بودن ملكيت، نتيجه دوام ملكيت‏به معناى دايمى بودن مالكيت تا زمان وجود شى‏ء مملوك دانسته شده است (65) و به نقل از برخى ديگر عدم امكان توقيت ملكيت‏به جهت تنافى زمان‏دار بودن با طبيعت ملكيت; چرا كه حق مالكيت اين اقتدار را به مالك مى‏دهد تا بتواند مملوك را از بين ببرد. (66) يكى از حقوقدانان ايرانى نيز به ذكر«تنافى مالكيت‏با موقت‏بودن‏» بسنده كرده‏است. (67)

معلوم شد مخالفين زمان‏دار بودن مالكيت تنها مدعى آنند كه طبيعت ملكيت اقتضاى دوام را دارد و به تعبير ديگر امكان ثبوتى زمان‏دار بودن مالكيت را منكرند اما دليلى بر اين ادعا از سوى آنان اقامه نشده است.

به نظر مى‏رسد صرف ادعاى «اقتضاى طبيعت‏» نمى‏تواند موجب عدم امكان ثبوتى تقييد مالكيت‏به زمان گردد. بله، اگر دوام در مفهوم ملكيت اخذ شده بود، ديگر امكان مقيد نمودن مالكيت‏به زمان وجود نداشت اما در فصل نخست گذشت كه دوام در مفهوم ملكيت اخذ نشده است.

 

2- عدم امكان اثباتى

مخالفين توقيت ملكيت قائلند اگر ملكيت‏بخواهد با «مدت‏» قرين شود، به بروز تالى فاسدى منجر مى‏شود كه نمى‏توان بدان ملتزم شد. برخى اين تالى فاسد را در قالب مثالى آورده‏اند كه به ذكر آن پرداخته مى‏شود. ملكيتى را فرض كنيم كه به مدت زمانى - مثلا يك سال - محدود شده است. چنين ملكيتى در مدت زمان يك سال تمامى عناصر ملكيت را دارا است. يكى از عناصر آن، حق تصرف است و افزون بر آن مالك مى‏تواند مملوك را از بين برده يا تلف نمايد. بنابراين بايد تمامى اقتدارهاى يك مالك به چنين شخصى كه در مدت يك سال، مالك عينى شده است، اعطا شود. حال اگر مالك در مدت اين يك سال، مملوك را از ميان برده يا تلف كند، چگونه مى‏توان تصور كرد كه پس از اتمام يك سال، اين مملوك به مالك اصلى برگردد براى حل مشكل دو راه بيش نيست: يا گفته شود كه چنين شخصى حق از بين بردن و تلف كردن مملوك را ندارد كه در اين صورت ملكيت، موقت نخواهد بود بلكه حق انتفاعى است كه صاحب چنين حقى نمى‏تواند در مملوك تصرفى كند يا آن را از بين برد. در اين صورت است كه پس از زوال مدت حق انتفاع مملوك به صاحب اصلى برمى‏گردد; يا آنكه حق تصرف، از بين بردن و اتلاف براى چنين مالكى فرض شود كه در اين صورت ملكيت، دايمى است نه موقت; چرا كه مالك يكساله مى‏تواند هر نوع تصرفى در مملوك انجام دهد. (68)

در كلامى كه گذشت، قائل براى مالكى كه ملكيت وى زمان دار است، دو راه پيش روى گذارد. هر كدام از اين دو طريق را ذكر كرده، مورد نقد و بررسى قرار مى‏گيرد.

الف- بگوييم چنين مالكى حق تصرف - كه يكى از عناصر ملكيت است - را ندارد كه در اين صورت مالك داراى حق انتفاعى است كه نمى‏تواند در مملوك تصرفى كرده، آن را از بين ببرد.

به نظر مى‏رسد اين راه داراى اشكالات زير است:

1- حق تصرف با از بين بردن و تلف كردن مملوك يكى دانسته شده است در حالى كه چنين نيست زيرا تصرف اعم از «تصرفات اعتبارى‏» و «تصرفات مادى‏» مى‏باشد و ممكن است مالك را به تصرفات اعتبارى محدود كرد. گذشته از آن خود قائل هنگام بررسى عناصر ملكيت مى‏گويد: «هر چند به نظر مى‏رسد كه «تصرف‏» بايد به معناى وسيع خود به كار رود تا شامل «تصرف اعتبارى‏» و «تصرفات مادى‏» شود، اما تصرف مادى را در قلمرو «حق استعمال‏» قرار داديم و به روش معمول منظور از «تصرف‏» را «تصرف اعتبارى‏» قرار مى‏دهيم.» (69)

بنابراين مطابق گفته قائل، چنين مالكى داراى حق تصرف - سومين عنصر ملكيت - است، لذا تمامى تصرفات اعتبارى اعم از بيع، اجاره، واگذارى حق انتفاع و غيره را مى‏تواند انجام دهد و از ناحيه اين عنصر هيچ محذورى پيش نمى‏آيد.

2- حق از بين بردن و تلف كردن مال در عداد هر كدام از دو عنصر «حق استعمال‏» يا «حق تصرف‏» باشد، قابل استثناست. نمونه‏هايى وجود دارد كه حتى مالك در صورت دوام ملكيت نيز مجاز به از بين بردن و تلف بدون اذن ديگران نيست. مثلا در مالكيت مشاع آنگاه كه دو نفر با يكديگر مالى را به نحو مشاع مالك مى‏شوند، هر كدام كه بخواهند مملوك را تلف كند بايد از ديگرى اذن بگيرد. حال آيا مى‏توان به صرف آنكه مالك در ملكيت مشاع حق ازبين بردن و تلف مال ندارد،ملكيت مشاع را منكر شد؟

بنابراين تحديد مالكيت‏به زمان، موجب از دست رفتن يكى از عناصر ملكيت - حق استعمال يا حق تصرف - نمى‏گردد بلكه باعث تحديد يكى از عناصر خواهد بود و محدود ساختن يكى از عناصر نه تنها اشكالى در پى نخواهد داشت‏بلكه نمونه‏هايى نيز نزد حقوق‏دانان پذيرفته شده است. آرى، اگر مالكى كه ملكيت او مقيد به زمان است‏بخواهد مملوك را تخريب كند بايد از ديگران كه در عين با وى سهيم هستند اذن بگيرد و اين مطلب تنها مربوط به اين تاسيس حقوقى نيست‏بلكه در مثال مذكور و حتى مثال‏هاى ديگر همچون ملكيت آپارتمانها چنين مطلبى صادق است.

گفتنى است اذن گرفتن مساوق با وجود حالت اشاعه نيست‏بلكه در جايى كه حالت اشاعه هم وجود نداشته باشد، ممكن است انجام كارى نياز به اذن داشته باشد، مانند گشودن در از ديوار اختصاصى خود به خانه همسايه. اذن گرفتن در اين مثال و آنچه كه مورد بحث است‏به جهت‏حفظ حقوق ديگران مى‏باشد.

3- به نظر مى‏رسد دليل اخص از مدعاست. آنچه كه به عنوان دليل ذكر شد، ملازمه ميان «داشتن حق تصرف‏» و «داشتن حق تخريب و تلف‏» بود. در جايى كه مملوك مسكن يا مال منقولى باشد كه بتوان آن را تخريب يا تلف نمود ممكن است جاى اين ملازمه باشد اما در موردى كه اصلا تخريب و تلف مورد ندارد، اين ملازمه موضوع پيدا نخواهد كرد.

براى توضيح مطلب مثالى آورده مى‏شود: فرض كنيم دو كشاورز هر كدام داراى توان و ابزار خاصى براى كشت دو نوع محصول دارند كه هر محصول را مى‏توان در يكى از دو نيمه هر سال به‏دست آورد بى آنكه كشت هر يك از دو محصول آسيبى به زمين زراعى براى به‏دست آوردن محصول ديگر وارد آورد. افزون بر آن تمامى مراحل كشاورزى- يعنى كاشت، برداشت و داشت - در يك نيمه سال بيشتر نخواهد بود. در اينجا اصلا تخريب معنا ندارد تا موضوع براى ملازمه موجود باشد.

ب- فرض وجود «حق تصرف‏» براى مالكى كه ملكيت او به زمان مقيد است كه در اين صورت ملكيت وى دايمى خواهد بود. (70)

به نظر مى‏رسد اين سخن عين مدعاست كه بايد ثابت‏شود. به چه دليل اگر براى مالكى «حق تصرف‏» وجود داشت، ملكيت وى دايمى خواهد بود. ممكن است فردى داراى «حق تصرف‏» باشد ولى در عين حال مالكيت وى دايمى نباشد. آرى، اگر انتقال لكيت‏به گونه‏اى باشد كه يكى از عناصر آن براى وجود نداشته باشد، در اين صورت ملكيتى براى شخص منتقل اليه تحقق نمى‏يابد، نه ملكيت دايم و نه ملكيت زمان‏دار; مانند آنكه منتقل اليه نه حق تصرفات مادى را داشته باشد و نه حق تصرفات قانونى را - در صورتى كه تصرف در معناى وسيع خود به كار رفته باشد - يا آنكه منتقل اليه براى هميشه «حق استعمال‏» نداشته باشد يعنى نه خود بتواند از آن به‏طور مستقيم استفاده كند و نه حق حفظ، صيانت و تخريب و اتلاف آن را داشته باشد.

 

گفتار دوم: ديدگاه موافقين مالكيت زمانى

برخى از فقيهان و حقوقدانان از «توقيت ملكيت‏» سخن گفته‏اند. (71) گرچه كلمات آنها يكسان نيست ولى همگى در اين مطلب اتفاق يا تقييدى كه نتيجه آن توقيت‏باشد. (73) سخنانى از بعضى فقها و حقوقدانان در اين باب آمده است كه برخى ناظر به امكان ثبوتى است و قسمتى ناظر به امكان اثباتى.

 

1- امكان ثبوتى

در گفتارپيش در قسمت عدم امكان ثبوتى گذشت كه برخى قائل به عدم امكان ثبوتى ملكيت موقت‏بودند; چرا كه به عقيده آنان «طبيعت ملكيت اقتضاى دوام داشت‏». ولى گفته آنان به جهت عدم اقامه دليل، مردود شناخته شد. اما موافقين امكان ثبوتى ادعا دارند «توقيت ملكيت‏با طبيعت آن منافات ندارد.» (74)

در ابتداى امر به نظر مى‏رسد كه هيچ‏كدام از طرفين دليلى بر مدعاى خود ندارند، لذا قول هيچ يك نبايد پذيرفته شود. اما بايد ادعاى هر كدام را تحليل كرد تا مشخص شود اولا چه كسى نيازمند اقامه دليل است؟ و ثانيا آيا طرفى كه قول او مخالف اصل است، مى‏تواند بر اثبات مدعاى خود دليلى اقامه كند يا خير؟

اگر در ادعاى مخالفين توقيت ملكيت‏بخوبى دقت‏شود، معلوم خواهد شد كه آنان به دنبال اثبات امرى وجودى هستند. به عبارت ديگر مخالفين بايد ثابت كنند كه «دايمى بودن، مقتضاى ذات ملكيت است‏» و به سخن ديگر آنان بايد «تنافى ميان ملكيت و توقيت‏» را اثبات كنند. اين مدعا به هر دو سخن، بيانگر ادعاى امرى وجودى است كه مدعى بايد براى اثبات آن دليل اقامه نمايد. اما موافقين مى‏گويند «ميان توقيت و مفهوم ملكيت تنافى وجود ندارد.» ( 75) به ديگر بيان آنها به دنبال اثبات امرى وجودى نيستند، لذا نبايد از آنان انتظار اقامه دليل را داشت; چرا كه گفته آنان مطابق اصل عدم است.

بنا بر اين پاسخ دو پرسش فوق چنين است: اولا قول مخالفين «ملكيت موقت‏» خلاف اصل است زيرا مدعى اثبات امرى وجودى هستند و ثانيا همان گونه كه در گفتارپيش گذشت نتوانستند براى ادعاى خود دليلى اقامه كنند و به عبارت ديگر خلاف اصل عدم را ثابت نمايند. اما قول موافقين «مالكيت موقت‏» موافق اصل عدم است زيرا آنان منكر آنند كه «ملكيت، اقتضاى دوام دارد». افزون بر آن در تعاريف مختلفى كه از ملكيت در فصل نخست گذشت معلوم شد كه «دوام‏» در تعريف ملكيت اخذ نشده است. و چگونه ممكن است چيزى اقتضاى ملكيت‏باشد و در تعريف اخذ نشود؟

بر همين اساس است كه صاحب جواهر در پاسخ به اشكال عده‏اى كه «چگونه ممكن است موقوفه پس از انقراض موقوف عليهم در وقف بر «من ينقرض غالبا» به واقف و در صورت فوت به ورثه او برگردد زيرا در اين فرض لازم مى‏آيد كه ملكيت عين دايمى نباشد و هر گاه شى‏ءاى از ملكيت فردى خارج شد، باز گشت آن به سبب جديد نياز دارد»، مى‏گويد: ادعاى دوام ملكيت عين، واضحة الفساد است; چرا كه سبب ناقل تنها به همين مقدار - يعنى مدت زمانى كه ملكيت‏به آن مقيد است - اقتضاء دارد نه بيش از آن، و رگشت‏به مليكت مالك سابق همانند برگشت‏به سبب فسخ از طريق اقاله يا خيار است كه سبب مملك جديد نمى‏باشند. (76)

به هر روى به نظر مى‏رسد از نظر ثبوتى اشكالى در «توقيت ملكيت‏يا مالكيت زمانى‏» وجود ندارد. افزون بر عدم اشكال ثبوتى، اين نوع ملكيت اثباتا هم واقع شده است كه در بند دوم همين گفتار مورد بحث قرار مى‏گيرد و در فصل چهارم از نمونه‏هاى مالكيت زمانى سخن خواهد آمد.

 

2- امكان اثباتى

براى پذيرش امكان اثباتى مالكيت زمانى همين مقدار كافى است كه نمونه‏هايى از اين تاسيس در خارج محقق شده باشد. ارائه اين نمونه‏ها به فصل چهارم واگذار شده است. افزون بر آن ادله‏اى براى امكان اثباتى مالكيت زمانى آورده شده است: (77)

1- ترديدى نيست كه مى‏توان ملكيت را به شرطى منوط كرد كه اگر پس از مدت زمان معينى اين شرط تحقق نيافت، قراردادى كه ملكيت‏براساس آن تحقق يافته است، منفسخ شده، ملكيت‏حاصل برگردد. حال در اين فرض، ملكيت در مدت زمان انعقاد قرارداد تا زمان فسخ، موقت‏خواهد بود.

در اشكال به اين استدلال آمده است، ملكيتى كه بر شرط فاسخ معلق است‏با ملكيتى كه مقيد به زمان است، تفاوت دارد; چرا كه ممكن است‏شرط فاسخ تحقق نيابد كه در اين صورت، ملكيت دايمى خواهد بود ولى اگر شرط تحقق يافت، كشف مى‏شود كه از ابتدا ملكيتى وجود نداشته است، زيرا اثر فسخ از زمان فسخ نيست‏بلكه از زمان انعقاد عقد است. اما در جايى كه ملكيت مقيد به زمان است، به سر آمدن زمان، قطعى است.

در پاسخ به اين اشكال مى‏توان گفت كه اين تفاوت نمى‏تواند فارق ميان اين دو باشد. اما درباره اين مطلب كه «فسخ از حين عقد مؤثر است نه از زمان فسخ‏»، بايد گفت: اين مساله مبنايى است، لذا بر مبناى كسانى كه براى فسخ اثر رجعى قائل هستند، كشف خواهد شد كه ملكيتى تحقق نيافته است ولى بر مبناى كسانى كه اثر فسخ را از زمان فسخ مى‏دانند، ملكيت، تحقق يافته است، آن هم ملكيتى موقت در صورت فسخ عقد. به‏طور مثال قانونگذار ايرانى به تبعيت از فقه اماميه (78) اثر فسخ را از زمان فسخ مى‏داند نه از حين انعقاد عقد. بر همين اساس است كه ماده 459 ق.م نماآت حاصل از حين عقد تا حين فسخ را از آن مشترى مى‏داند. (79) بنابراين دست‏كم مطابق حقوق برخى كشورها مى‏توان پذيرفت كه در صورت فسخ قرارداد، ملكيت موقت تحقق يافته است.

2- نوع ديگرى از مالكيت زمانى را مى‏توان در برخى عقود اجاره يافت. اگر موجر زمين خود را به مستاجر اجاره دهد با اين شرط كه مستاجر در اين زمين، بنا اقامه كند و در پايان مدت اجاره، اين ساختمان ملك موجر گردد، خواه عوضى در مقابل آن باشد يا نباشد، در اين صورت ملكيت مستاجر نسبت‏به اعيانى، موقت‏خواهد بود، يعنى از زمان ساخت تا پايان مدت اجاره.

اشكال وارد شده بر اين استدلال آن است كه مالكيت از همان ابتداى ساخت، از آن موجر است و عوض داشتن يا نداشتن هم در آن تاثيرى ندارد. بنابراين مستاجر اصلا نسبت‏به اعيانى مالكيتى ندارد، چه از نوع دايم و چه از نوع موقت‏بلكه مستاجر فقط داراى حق انتفاع از اين بنا مى‏باشد. (80)

با دقت در استدلال و اشكال معلوم مى‏شود آنچه را كه ايراد كننده مورد اشكال قرار داده است‏با آنچه كه مستدل بدان استدلال مى‏كند، متفاوت است. زيرا استدلال كننده، اولا: مالكيت موجر را پس از پايان مدت اجاره دانسته است، و ثانيا: مستاجر را در خلال مدت اجاره مالك اعيانى مى‏داند. اما از عباراتى كه در بيان اشكال آمده است، معلوم مى‏شود كه مستشكل موضوع را غير از آنچه كه استدلال كننده مى‏داند، پنداشته است، در حالى كه در اشكال كردن بايد وحدت موضوع رعايت‏شود.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 12
  • بازدید کلی : 624
  • کدهای اختصاصی